نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات






[+] نوشته شده توسط هیچکس در | |








[+] نوشته شده توسط هیچکس در | |








[+] نوشته شده توسط هیچکس در | |







 

هنوزم انتظار و انتظار

 


[+] نوشته شده توسط هیچکس در | |







 

میگن مرگ حق است

پس چرا خوشبختی حق نیست… ؟


[+] نوشته شده توسط هیچکس در | |







 

 

جوانی از جوانی بهره بردار

 

ز دور شادمانی بهره بردار

 

جوانان را طریق عشق سازد

 

شنیدستی که پیری عشق بازد؟

 

جوانی کو نگشت از عاشقی شاد

 

یقین دان کو جوانی داد بر باد

 

به دلداری دل مردم به دست آر

 

کسی را تا توانی دل میازار

 

مرنجان آن غریب ناتوان را

 

کسی دشمن ندارد دوستان را

 

 

 

 

 

 


[+] نوشته شده توسط هیچکس در | |







برو ای خوب من ، هم بغض دریا شو ، خداحافظ !

برو با بی کسی هایت هم آوا شو ، خداحافظ !

تو را با من نمی خواهم که « ما » معنا کنم دیگر …

برو با یک « من» دیگر بمان « ما » شو ، خداحافظ !


[+] نوشته شده توسط هیچکس در | |







تو را اندازه  شبهای مستی دوست دارم

چو با همراز خود همداستان شد

زبان بگشاد و با او همزبان شد

به صد آزرم گفت ای مهربان یار

برو آن خسته دلرا دل بدست آر

که عشقی تازه می‌افروزدم دل

بر آن بیچارگی میسوزدم دل

از آن آتش که او را در چراغ است

مرا هم بیشتر ز آن در دماغ است

گر او را در ربود از عشق سیلی

مرا هم سوی آن سیل است میلی

ور او را از غم ما خستگی‌هاست

مرا هم سوی او دلبستگی‌هاست

دلم گر راست میخواهی بر اوست

که باشد کو نخواهد دوست را دوست

 

 


[+] نوشته شده توسط هیچکس در | |







 

به چشمانت که چون چشمان دریاست ،

 

به لبخندت که چون لبخند گلهاست

 


به آن نازی که در چشم تو پیداست ،

 

تورا چون صبح فردا دوست دارم

 


[+] نوشته شده توسط هیچکس در | |







 

تو که گفتی نقاش نیستی

 

پس چرا به تو فکر می کنم

 

دنیایم رنگـــــــــی می شود

 

همین که صدایم می‌کنی همه چیز این جهان یادم می‌رود

 

یادم می‌رود که جهان روی شانه‌ من قرار دارد

 

 

 

 

[+] نوشته شده توسط هیچکس در | |







آسمان سربي رنگ،

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ .

مي پرد مرغ نگاهم تا دور،

واي، باران،باران،

پر مرغان نگاهم را شست .


[+] نوشته شده توسط هیچکس در | |







 

 

 

محبت شبی ست امشب **** به رنگ سیاه گیسوی تو

 

محبت سکوتی دارد امشب **** به رنگ خاموش نگاه تو

 

محبت طولانی ست امشب **** به قدر بحران میان من و تو

 

 

 

[+] نوشته شده توسط هیچکس در | |







فکر نکن از یادم رفتی، من همیشه به یادتم


[+] نوشته شده توسط هیچکس در | |








[+] نوشته شده توسط هیچکس در | |







 

 

 

مژده ای دل كه مسیحا نفسی می آید
كه ز انفاس خوشش بوی كسی می آید
از غم هجر نكن ناله و فریاد كه من
زده ام فالی و فریادرسی می آید
كس ندانست كه منزلگه معشوق كجاست
این قدر هست كه بانگ جرسی می آید
از ظهور بركاتش نه من خرم و بس
عیسی اینجا به امید نفسی می آید
همه اعیان جهان چشم به راهش دارند
هر عزیزی ز پی ملتمسی می آید
فیض دارد سر آن كه به رهت جان بازد
هر كس اینجا به امید هوسی می آید
دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است
گو بیا خوش كه هنوزم نفسی می آید

 

 


[+] نوشته شده توسط هیچکس در | |







 

 

در انتظار خوابم وصد افسوس **** خوابم به چشم بار نمیاید

اندوهگین و غمزده می گویم **** شاید ز روزی ناز نمی آید


[+] نوشته شده توسط هیچکس در | |







ماه

اگر ماه بودم  هر جا که بودم **** سراغ تو را از خدا می گرفتم

اگر سنگ بودم  هر جا که بودم **** سر رهگذار تو جا می گرفتم


[+] نوشته شده توسط هیچکس در | |







 


[+] نوشته شده توسط هیچکس در | |







 


[+] نوشته شده توسط هیچکس در | |







 


[+] نوشته شده توسط هیچکس در | |







 


[+] نوشته شده توسط هیچکس در | |








[+] نوشته شده توسط هیچکس در | |







زندگی

 

زندگی

زندگی رویش یک حادثه نیست

زندگی رهگذر تجربه هاست

تکه ابری است      به پهنای غروب

آسمانی ست       به زیبایی مه

زندگانی چون گل نسترن است

باید از چشمه جان آبش داد

زندگی مال ماست

خوب و بد بودن آن

عملی از من و ماست

پس بیا تا بفشانیم همه بذر خوبی و صفا

و بگوییم به دوست

معنی عشق و حقیقت چه نیکوست ...............


[+] نوشته شده توسط هیچکس در | |







 


[+] نوشته شده توسط هیچکس در | |







لحظه الوداع

 

لحظة الوداع..


عندما تحين لحظة الوداع..

تمتلا الاعين بالدموع..

تتفجر براكين الاسى..

فما اصعب لحظات الوداع..

و خاصة من تحب..

و كأنها جمرة تحرق القلب..

و كأنها سارق يسرق العقل..

عندما تحين لحظة الوداع..

كل شيئ يغيب..يموت..

يرحل.. يحترق..ينسى.

و لا يبقى سوى قلبي..

الذي لا ادري اين هو..

لا تبقى سوى نار الاشواق..

تزداد في مدفاة الحب..

و لا يبقى سوى قلب حائر..

و عين باكية..



******************




*
سـاعـة وداعـك *


يـامن وداعه كنّه موادع الروح

لو هو بكيفي عنك ما اروح ساعه

ساعة وداعك دمع الأعيان مسفوح

منك وعليك من المحاجر ضياعـه

الحب يجبر يا حبيبـي على البوح

والشوق يفقد في القلوب المناعه

ألعي كما تلعي الحمامه على الدوح

ولا ألوم قلبٍ ما ضرى بالقطاعـه

سافرت قلبـي بين الأضلاع مجروح

يـا غـاليٍ لرضاه سـمـعٍ وطاعـه

إن غبت انشفت عيوني على النوح

مـن حيث والله ما تحمـل وداعـه









*
الفراق الهادي *


حاول وحاول ...يصير أفراقنا هادي

الله عطانا العقل حتى يعنينا

خل المقادير تمشي مشيها العادي

في عمرنا يفعل الله مانوى فينا

مافادتك دمعتك .. ماينفع عنادي

لاصار ربي حرمنا .. من بيعطينا

فرقا وصارت ولاتحزن على أبعادي

وأنا بحاول على نسيان ماضينا

ونبدأ حياة جديدة كلن بوادي

ياحسرتي ياغرام ... عشته سنينا

ياوحشه الليل .. في بعدك بلا رقادي

ويا طوله اليوم ماشفتك ولو حينا










لحظة التوديع يااغلى البشر

اشتكي لله ثم فيه استجير

****
انولدت ومت في نفس الشهر

لحظة التوديع يااغلى البشر

****
ماكتمته عنك دمعي به جهر

والوداع احزااااان والموقف مرير

***
والعزى ماضيك والحاضر قهر

صرت انا للحب والدمعة اسير

***
في حياتي يوم راحة ماظهر

والظلام يزيد والعاشق ضرير

****
والبعاد اميااال ودموعي نهر

هذا القدر كاتب على الروح فرقاه

****
وهذي ليالينا وهذا قدرنا

يوم ابعدت قلبي تولع من اقصاه

*****
وش لون بانسى حبنا مع سهرنا

ذا مجتمعنا خط من خط يمناه

****
يطلب فراق.. وخط لوعة قهرنا


[+] نوشته شده توسط هیچکس در | |







گفتند

 

گفتند

ای که در رنج و عذابی ! تو آنگاه رستگاری که با ذات و هویت خویش یکی شوی

آموختن تنها سرمایه ای است که ستمکاران نمی توانند به یغما ببرند

مردم ! هشدار ! که زیبایی زندگانی ست ، آن زمان که پرده گشاید و چهره برنماید .

رابطه قلبی دو دوست نیاز به بیان الفاظ و عبارات ندارد

هشدار ! تنها به عزم نیاز اگر به معبد درون شوید ، هرگز هیچ نیابید

اگر بکوشی و در پی نصیبی حتی برای خود باشی بدان که صالحی

معرفت زمانی تکامل می یابد که کار و کوشش با آن همراه باشد

بجاست دوستی بخواهی که به روزهایت تلاش و به شبهایت آرامش بخشد

شادمانی اسطوره ایست که در جستجویش هستیم

آرامش گهواره ای ست بر دامن خاک و سنگ پله هایی به جانب افلاک

از ابرانسان است که انسان های برتر دلگرمی و شجاعت می گیرند

عشق هنگامی که شما را می پرورد شاخ و برگ فاسد شده را هرس می کند

به رویاها ایمان بیاورید که دروازه های ابدیت اند

انسان فـرزانه با مشعـل دانش و حکمت، پیش رفته و راه بشریت را روشن می سازد

ایمان ز کردار جدا نیست و عمل از پندار

زجر کشیده ! تو آنگاه به کمال رسیده ای که بیداری در خطاب و سخن گفتنت جلوه کند

چه زیباست هنگامی که در اوج نشاط و بی نیازی هستی دست به دعا برداری

رنجدیده ! اگر بکوشی تا چیزی از مال خویش را به مردم بذل کنی بی تردید رستگاری


اگر گام در معبدی نهادی تا اوج فروتنی و هراس خود را اظهار کنی ، برای همیشه برتری کسی نسبت به کس دیگر نخواهی یافت . برای تو کافی است که گام در معبدی نهی ، بی آنکه کسی تو را ببیند

هنگامی که در سکوت شب گوش فرا دهی خواهی شنید که کوهها و دریاها و جنگلها با خود کم بینی و هراس خاصی نیایش می کنند

چون عاشقی آمد، سزاوار نباشد این گفتار که : خدا در قلب من است ، شایسته تر آن که گفته آید : من در قلب خداوندم.

اندوه و نشاط همواره دوشادوش هم سفر کنند و در آن هنگام که یکی بر سفره ی شما نشسته است ، دیگری در رختخوابتان آرمیده باشد.شما پیوسته چون ترازویید بی تکلیف در میانه اندوه و نشاط

بسیاری از دین ها به شیشه پنجره می مانند.راستی را از پس آنها می بینیم، اما خود، ما را از راستی جدا می کنند

حاشا که آواز آزادی از پس میله و زنجیر به گوش تواند رسید و از گلوگاه مرغان اسیر

چه ناچیز است زندگی کسی که با دست هایش چهره خویش را از جهان جدا ساخته و چیزی نمی بیند، جز خطوط باریک انگشتانش را

نیازهای انسان در حال دگرگونی است و تنها چیزی که دگرگون نمی شود عشق به اوست ؟ زیرا عشق او باید پاسخگوی نیازهایش باشد

اگر کار و کوشش با محبت توام نباشد پوچ و بی ثمر است ، زیرا اگر شما با محبت به تلاش برخیزید ، می توانید ارواح خویش را با یکدیگر گره بزنید و آنگاه همه شما با خدای بزرگ پیوند خورده اید

ذات آدمی اقیانوسی است خارج از محدوده وزن و سنجش . ذات خود را شکوفا می سازد مانند گلی با گلبرگهای غیر قابل شمارش

در پهنه ی پندار و خلسه ی خیال ، فراتر از پیروزیهای خود بر نشوید ، و فروتر از شکستهای خود نروید

پیشوایان ، دانه های نبات و گیاهان ناشناخته و شگفت انگیزی هستند که به هنگام باروری و کمال قلبشان به باد هدیه می شود تا بر روی زمین پراکنده شوند

تاسف ، ابرسیاهی است که آسمان ذهن آدمی را تیره می سازد در حالی که تاثیر جرائم را محو نمی کند

نفرین بر او که با بدکار به اندرز خواهی آمده همدستی کند. زیرا همرایی با بدکار مایه رسوایی، و گوش دادن به دروغ خیانت است

به روزگار شیرین رفاقت سفره ی خنده بگسترید و نان شادمانی قسمت کنید . به شبنم این بهانه های کوچک است که در دل ، سپیده می دمد و جان تازه می شود

این کودکان فرزندان شما نی اند ، آنان پسران و دختران اشتیاق حیاتند و هم از برای او .از شما گذر کنند و به دنیا سفر کنند ، لیکن از شما نیایند . همراهی تان کنند ، اما از شما نباشند

از یک خود کامه، یک بدکار، یک گستاخ، یا کسی که سرفرازی درونی اش را رها کرده، چشم نیک رای نداشته باش

دهش (بخشش )، آنگاه که از ثروت است و از مکنت ، هر چه بسیار ، باز اندک باشد ، که واقعیت بخشش ، ایثار از خویشتن است

پند آموز است ماجرای مردی که زمین را می کاوید تا ریشه های بی ثمر را از اعماق زمین بیرون کشد ، اما ناگاه گنجی بزرگ یافت ؟!

مگر نه چیزی که امروز در تسلط توست ناچار روزی از دست تو خواهد رفت ؟ پس ، اکنون از ثروت خویش ببخش و بگذار فصل عطا یکی از فصلهای درخشان زندگی تو باشد

چشمه ساری که خود را در اعماق درون شما پنهان ساخته است ، روزی قد خواهد کشید و فوران خواهد کرد و با ترنم و نغمه راه دریا را درپیش خواهد گرفت

شعوری که در پهنه درون کسی فرود آمد ، هرگز دوبال خود را به دیگری عاریه نمی دهد

هنگام نیایش به روح خود امکان اوج می دهی تا در همان لحظه با تمام ارواحی که نیایش می کنند یکی شود ، ارواحی که جز از طریق دعا هرگز به جمعشان نخواهی پیوست

عبادت ، گستردن جان است بر کرانه ی هستی و آمیزش انسان است با اکسیر حیات

هر ضعیف و ناچیزی که در میان شما عذاب دیده و نابود گشته است ، نیرومندترین و ایستاده ترین چیزی است که در هستی شماست

راز نیکی تو در اشتیاقی است که با ذات نیرومند و سرکش تو گره خورده و این اشتیاق در همه شما یکسان نیست

آن که گرفتار رنج و عذاب شده اما با ذاتش و هویتش همنواست همانند کشتی است که سکانش درهم شکسته و در اطراف جزایر و دریاها سرگردان است و از هر طرف محاط در خطرها ، ای بسا که غرق نشود و به قعر دریا فرو نرود

حیات درختان در بخشش میوه است . آنها می بخشند تا زنده بمانند ، زیرا اگر باری ندهند خود را به تباهی و نابودی کشانده اند

به فرزند عشق خود توانید داد، اما اندیشه تان را هرگز ، که وی را افکاری دیگر به سر است ، تفکراتی از آن خویشتن

شما دل به یار خود بسپارید ، ولی نه برای نگهداری آن ، زیرا فقط گرمی زندگی است که می تواند دلها را حفظ کند

اگر سزاوار است آن است که دوست با جزر زندگی ات آشنا شود ، بگذار تا با مد آن نیز آشنا گردد ، زیرا چه امیدی است به دوستی که می خواهی در کنارش باشی ، تنها برای ساعات و یا قلمرو مشخصی ؟

درختان شعرهایی هستند که زمین بر آسمان می نویسد و ما آنها را بریده و از آنها کاغذ می سازیم تا نادانی و تهی مغزی خویش را در آنها به نگارش درآوریم

گروهی از مردمند که اندکی از ثروت کلان خویش را می بخشند و آرزویی جز شهرت ندارند . این خودخواهی و این شهرت پرستی که به طور ناخودآگاه گرفتارش هستند بخشش آنان را ضایع می سازد

و مردم هرگز نمی دانند پیشوا جز ذات عظیم آنها که به سوی آسمان سیر می کند ، شکاری ندارد

هیچ کس نمی تواند چیزی را به شما بیاموزد جز آنچه که در افق دید و خرد شما وجود داشته و شما از آن غافل بوده اید

قلب شما در سکوت و آرامش ، به اسرار روزها و شبها شناخت می یابد ولی گوشهایتان در حسرت و آرزویند که آوای چنین شناختی را که بر قلبهایتان فرود می آید ، بشنوند

گنجی که در اعماق نامحدود شما حبس شده است ، در لحظه ای که خود نمی دانید ، کشف خواهد شد

کسی که بخشش می کند زمانی به نشاط واقعی دست می یابد که پس از جستجوی فراوان نیازمندی را پیدا کند که عطای وی را بپذیرد .تلاش برای یافتن چنین شخصی ، از ایپار لذت بخش تر است

به پزشک خود ایمان داشته باشید و به گفته هایش ، که جز دارویی شفا بخش نیست ، اعتماد کنید و جرعه تلخ او را با طمانینه و خاطری جمع سرکشید

به هنگام باز ایستادن تنفس ،نفس از تکرار پی در پی آزاد می شود و تلاش برای آزادی از زندانی مخوف و اوج گرفتن در فضایی گسترده و پر از آثار حیات به سوی پروردگار ادامه می یابد ، تا بی پرده به وصال برسد

شاید بتوانید دست و پای مرا به غل و زنجیر کشید و یا مرا به زندانی تاریک بیافکنید ولی افکار مرا که آزاد است نمی توانید به اسارت در آورید

آنگاه مردم را درست می ببینی که در بلندیهای سر به آسمان کشیده حضور داشته باشی و نیز در منزلگاههای دور

جهت الهی شما ، دریایی است پهناور و بی ساحل . ذات الهی شما از ازل پاکیزه بوده است و تا ابد نیز خالص و پاک خواهد ماند

همه آنچه در خلقت است ، در درون شماست و هر آنچه درون شماست ، در خلقت است

گروهی دریای زیبای حقیقت را به درون خود نهان دارند و زلال آنرا در پیاله کوچک کلام نمی کنند . به گرمای مهربان سینه ی آنان باشد که جان به سکوتی موزون ماوی گزیند

اگر از دوست خود جدا شدی ، مبادا که بر جدایی اش افسرده و غمین گردی ، زیرا آنچه از وجود او در تو دوستی و مهر برانگیخته است ، ای بسا که در غیابش روشن تر و آشکارتر از دوران حضورش باشد

چه حقیر است و کوچک ، زندگی آنکه دستانش را میان دیده و دنیا قرار داده و هیچ نمی بیند جز خطوط باریک دستانش. در خانه نادانی ، آینه ای نیست که روح خود را در آن به تماشا بنشیند

با سالخوردگان و افراد با تجربه مشورت کنید که چشمهایشان ، چهره ی سالها را دیده و گوشهایشان ، نوای زندگی را شنیده است

کامل ترین پاداش برای انسان ، بخششی است که بتواند امیال هستی اش را تغییر دهد و خواستهای دو لب خشکیده از عطش او را دگرگون سازد و تمام زندگی اش را به چشمه های همیشه جوشان و ابدی تبدیل کند

شکنجه ها عشق به شما روا می دارد تا به رازی که در دلهایتان نهفته است پی برید و بدین وسیله جزئی از قبل حیات باشید

انسانیت روح خداوند است در زمین.در اعماق روح، شوقی است که انسان را از دیده به نادیده ، و به سوی فلسفه و ملکوت سوق می دهد

امادر بسیاری از رنجها بر سر دو راهی قرار گرفته اید ، و این رنجها جرعه هایی هستند بسیار تلخ و زهرآگین که پزشکی حکیم و چیره دست بیماریهایی را که در درونتان ریشه دوانیده اند ، با آنها علاج می کند

طبیعت با آغوشی باز و دستانی گرم ، از ما استقبال کرده و می خواهد که از زیبایی اش لذت بریم.چرا انسان باید آنچه در طبیعت ساخته شده است را از بین برد ؟

 


[+] نوشته شده توسط هیچکس در | |







عشق هرگز

 


[+] نوشته شده توسط هیچکس در | |







جدایی

 

گـرم آغـوشـت شـدم چـه زود فـرامـوشـت شــدم

تـقـصـیـر تـونـبـود خودم باری روی دوشـت شــدم

کاشـکی دلـت بهـم می گفـت نقشــه ی قـلبـمـو داره

هرکی زدورفت و شکست یه روز یه جا کم میاره

مونـدن وسوخـتـن و ساخـتن همـه یادگاره عـشـقـه

انتقـام از تو گرفـتن کار مـن نیسـت ،کاره عـشـقـه

سکوت تلخ مرا گریه های ریز ریز باران تلافی می کند

التماسی سرد وجودم را آتش می افکند

به حرمت فاصله ها آواز قلبم را به قاصدک ها می سپارم

چشمانم را می بندم، شاید خیال تو مهمانم شود

عجب! خیالت به سراب ذهنم قدم نمی گذارد

شاید روزی برای همیشه تو را به فاصله ها بخشیدم

و همچون تو اشک باران را نادیده گرفتم

همچون تو صدای قلب ها را نشنیدم

تنها به جرم محبت؟؟!!

در غمی که اشک نیست، در شادی که لبخند نیست، در بغضی که ناله نیست، در دردی که آه نیست، احساس کجاست؟

در احساسی که حس نیست، در دلی که عشق نیست، در دوستی که محبت نیست، در صداقتی که راستی نیست، زندگی کجاست؟

در زندگی که هدف نیست، در هوایی که باد نیست، در خاکی که آب نیست، در باغی که گل نیست، انسان کجاست؟

در انسانی که هیچ نیست، در سفره ای که نان نیست، در زمینی که جا نیست، در دنیایی که رحم نیست، مرگ کجاست؟

زیر باران نشسته ام رو به نبودنت گریه می كنم و با رویاهایم ترانه می سازم تو گاه پیشانی بر پیشانی من می سایی و لذت می بری از خنكای

 نشسته بر پیشانیم و من همچنان دنبال رد پای تو می گردم.....! امان از این ردپایی که هیچگاه نقش آن را با چشمانم ندیده ام و دریغ از

لحظه ای با تو بودن !!

 همیشه با بدست آوردن اون كسی كه دوستش داری نمی تونی صاحبش بشی ، گاهی وقتا لازم هست كه ازش بگذری تا بتونی صاحبش بشی

، همه ما با اراده به دنیا می آییم با حیرت زندگی میكنیم و با حسرت میمیریم این است مفهوم زندگی كردن ، پس هرگز به خاطر غمهایت

گریه مكن و مگذار این زمین پست شنونده آوای غمگین دلت باشدافسوس...آن زمان كه باید دوست بداریم كوتاهی میكنیم آن زمان

كه دوستمان دارند لجبازی میكنیم و بعد...برای آنچه از دست رفته آه می كشیم

فرق من و تو: گفتی عاشقمی، گفتم دوستت دارم. گفتی اگه یه روز نبینمت میمیرم، گفتم من فقط ناراحت میشم. گفتی من بجز تو به كسی

فكر نمی كنم، گفتم اتفاقا من به خیلی ها فكر می كنم. گفتی تا ابد تو قلب منی، گفتم فعلا تو قلبم جا داری. گفتی اگه بری با یكی دیگه من

خودمو می كشم، گفتم اما اگه تو بری با یكی دیگه، من فقط دلم میخواد طرف رو خفه كنم. گفتی ... ، گفتم... . حالا فكر كردی فرق ما

این هاست؟ نه! فرق ما اینه كه: تو دروغ گفتی، من راستشوگفت: می خوام برات یه یادگاری بنویسم گفتم: كجا؟ گفت : رو قلبت گفتم

مگه میتونی ؟ گفت : اره سخت نیست ‌‌ آسونه گفتم باشه بنویس تا همیشه یادگاری بمونه یه خنجر برداشت گفتم این چیه ؟ گفت : هیچ ساكت

شدم گفتم : بنویس چرا معطلی خنجرو برداشت و با تیزی خنجر نوشت دوستت دارم دیوونه اون رفته ؟ خیلی وقته؟ كجا ؟ نمیدونم اما هنوز

زخم خنجرش یادگاری رو قلبم مونده دل بیتاب من با دیدنت آرام می گیرد اگر دوری زآغوشم نگاهم كام می گیرد مرا گر مست می

خواهی نگاهت را مگیر از من شب و شمع بود و من بودم و غم شب رفت و شمع سوخت و من ماندم و غم

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلكه گذاشتن سدی در برابر رودیست كه از چشمانت جاری است. عمیق ترین درد زندگی مردن

نیست بلكه پنهان كردن قلبی است كه به اسفناك ترین حالت شكسته است. عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلكه نداشتن شانه های

محكمی است كه بتوانی به آن تكیه كنی و از غم زندگی برایش اشك بریزی. عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلكه ناتمام ماندن قشنگترین

داستان زندگی است كه مجبوری آخرش را با جدایی به سرانجام برسانی.

 

 


[+] نوشته شده توسط هیچکس در | |







وداع

 

وداع

 

مي روم خسته و افسرده و زار

سوي منزلگه ويرانه خويش

بخدا مي برم از شهر شما

دل شوريده و ديوانه خويش

 

مي برم، تا كه در آن نقطه دور

شستشويش دهم از رنگ گناه

شستشويش دهم از لكه عشق

زينهمه خواهش بيجا و تباه

 

مي برم تا ز تو دورش سازم

ز تو، اي جلوه اميد محال

مي برم زنده بگورش سازم

تا از اين پس نكند ياد وصال

 

ناله مي لرزد، مي رقصد اشك

آه، بگذار كه بگريزم من

از تو، اي چشمه جوشان گناه

شايد آن به كه بپرهيزم من

 

بخدا غنچه شادي بودم

دست عشق آمد و از شاخم چيد

شعله آه شدم، صد افسوس

كه لبم باز بر آن لب نرسيد

 

عاقبت بند سفر پايم بست

مي روم، خنده بلب، خونين دل

مي روم، از دل من دست بدار

اي اميد عبث بي حاصل

 

 

 


[+] نوشته شده توسط هیچکس در | |







خداحافظی

 


[+] نوشته شده توسط هیچکس در | |



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد